محل تبلیغات شما
پارت دوروزه میگذره و پارسا باهام سرسنگین رفتار میکنه.باهام حرف نمیزنه.بهم اخم میکنه.خاله هم دیروز بعد از ظهر رفت یزد.ملیکا هم یه خونه بهش دادن که تا پایان انجام ماموریتش اونجا باشه.فقط من موندم و پارسا و خدمتکار.با صدای تق تق در از فکر اومدم بیرون.پارسا که نیست چون سر کار.حتما خدمتکاره من: بفرمایید تو _ خانوم _بله _من با راحله خانم هماهنگ کردم باید برم ی جایی.یه چند وقتی نیستم.اما راحله خانم گفتناز شما اجازه اصلی رو بگیرم.میزارید

رمان: دنیای خاکستری چشمات

رمان : دنیای خاکستری چشمات

رمان:دنیای خاکستری چشمات

پارسا ,یه ,هم ,میکنه ,راحله ,تق ,و پارسا ,راحله خانم ,من بفرمایید ,بفرمایید تو ,خدمتکاره من

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

#پائیز..... مرکز مشاوره وخدمات روانشناختی فتاح