پارت 17 با ترس و لرز در زدم.میدونستم الان باید حسابی داد بشنوم از پارسا.در باز شد و پارسا توی چهارچوب در نمایان شد.سرم و انداختم پایین و هیچی نگفتم .پارسا از جلو در رفت کنار و من وارد حیاط شدم.در بست و اومد سمتم و شروع کرد به داد کردن: _کدووووم گوری بودی چــ. تا اومد ادامشو بگه دستمو گذاشتم رو دهنش.با برخورد لبش به دستم یه حس خاصی بهم دست داد من:توروخدا داد نزن.هالووین عصبی میشه پارس میکنه دستمو از رو دهنش برداشتم و با عصبانیت قلاده هالووین رمان: دنیای خاکستری چشمات
رمان : دنیای خاکستری چشمات
رمان:دنیای خاکستری چشمات
پارسا ,دهنش ,دستمو ,رو ,هالووین ,لبش ,رو دهنش ,دهنش با ,با برخورد ,گذاشتم رو ,دستمو گذاشتم
درباره این سایت